۷ دی ۱۳۹۴

شنبه 15 آذرماه 65

 https://telegram.me/noone_ezafe                        
چند تایی از امتحان های ثلث اول را داده ام، امسال را خوشبختانه توانسته ام درکلاس خودی نشان بدهم، یعنی در واقع تمام انگیزه ی من برای درس خواندن شده است به خاک مالیدن دماغ خانم رمقیT مدیردبیرستانمان که فهمیده ام با کوشش و تلاش خودش کاری کرده است که من یک سال دیگر هم در همین کلاس که هستم بمانم! اوایل سال فکر می کردم امسال باید انتقامم را از خانم رمقی بگیرم و آن قدر درس بخوانم که  آخرسال کارنامه درخشانم را ببرم بکوبم توی صورتش و بگویم: " من دختر تنبلی بود که تو باعث شدی یک سال عقب بیفتد"، اما با گذشت زمان فکر کردم ممکن است اوضاع برعکس شود و آخر سال وقتی کارنامه درخشانم را دادند به دستم، خانم رمقی کارنامه من را به دیگران نشان بدهد و بگوید: "ببینید، من کاری کردم که این دختر تنبل این قدر درس خوان بشود."
این موضوع که پیش آمد من کمی تردید به دلم افتاد، با خودم گفتم: نباید بگذارم این عقده ای  ترشیده بیشتر از این احساس قدرت کند. برای همین یک مدل درس خواندن عجیب و غریب برای خودم به کار بسته ام. یعنی این که با خودم قرار گذاشته ام کنترل کنم که لااقل نمره بعضی درس هایم از یک حدی بالاتر نرود، یعنی به عمد بعضی وقتها جواب بعضی سوال ها را نمی دهم یا در امتحانات کتبی بعضی سوالات  را رد می دهم و در عوض در بعضی درس ها چنان خوب خودم را نشان دهم که فکر کنند با نابغه ای طرف هستند. که اگر این خیلی خوب در بعضی درس ها را بتوانم تا آخر سال ادامه دهم، معمولی بودن در سایر درس ها به چشم نمی آید و در عوض فرصتی هم پیش نمی آید که خانم رمقی فکر کند از من یک دختر درس خوان ساخته است. من به خاطر آن احمق هیچ وقت درس خوان نمی شوم.
البته نه این که بخواهم در درس هایی که همیشه خیلی خوب بوده ام خیلی خوب باشم، مثل انشاء که همیشه خوب هستم و بچه ها همیشه به معلم ها اصرار می کنند که من بروم انشایم را بخوانم. هیچ معلمی این را هنر نمی داند چون کسی به درس انشاء توجهی نمی کند. من درس های سخت را انتخاب کرده ام که هر کسی نمی تواند در آن ها خیلی خوب باشد. مثلا ریاضی جدید و جبر و هندسه، از اول سال روی این درس ها برنامه ریزی کرده ام و کتاب های اضافی گرفته ام وبا مطالعه شان مغز ریاضی ام را فعال کرده ام. روش های جبر، درپی فیثاغورث، اندیشه ریاضی کتابهایی هستند که با خواندنشان مغزم را به کار انداخته ام. همین که من در این درس ها خیلی خوب شده ام باعث شده است که خانم مازندارنی که معلم این درس هایمان است خیلی به من علاقه نشان بدهد و هی همه جا تعریف من را بکند و همین توجه همکلاسی ها را هم جلب کرده است و دیگر به من به عنوان یک دوساله تنبل نگاه نمی کنند. الان طوری شده است که در کلاس همه می خواهند با من دوست شوند یا از من حرف شنوی دارند. من بزرگترین شاگرد کلاس هستم که بعضی معلم ها با من مشورت می کنند. من اما، با هیچ کس دوست نمی شوم، من فقط با آنها همکلاسی هستم، یک همکلاسی غمگین که مجبور شده است با آن ها سر یک کلاس بنشیند.
پس فردا امتحان دانش اجتماعی دارم که نمی خوانم. این از آن درسهایی است که نباید بیش تر از دوازده بگیرم. امروز را تماماً جبر تمرین می کنم که خیلی بیشتر از حفظ کردنی ها دوستش دارم و مثل بازی کردن برای من می ماند.   https://telegram.me/noone_ezafe

هیچ نظری موجود نیست:

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...