۳۰ خرداد ۱۳۹۱

نوشته ها را خط نمی زنم

وقتی به فکر فروختن خانه و خرید خانه جدید بودم به تنها چیزی که فکر نمی کردم بحران اسباب کشی بود.
بدجور فتنه ای است اسباب کشی.
 خانه را پیچیدن  لای روزنامه های امروز و دیروز،  روزنامه های راست و دروغ، خبرهایی که گذاشته بودم تا سالها بعد بخوانمشان و آن روزها را بیاد بیاورم.  خانه را ریختن توی کارتن های خالی، لای چادر شب های بزرگ( لابد چهارخانه) خانه را بستن و بردن!
خلاصه بی خیال این چیزها دارم جان می کنم تا خانه را ببندم. هنوز موعد رفتن نرسیده است.
اما من دارم بارم را می بندم. از پس پری روز آقای خانه هر چه کارتن موز و تخم مرغ،   آورده است،  رفته برای بستن کتاب ها.
هیچ می دانستید  فصل خرداد فصل اسباب کشی است؟
کارتن گران می شود و کم یاب؟
هر کارتن موز را آقای خانه تا 1000 تومان خریده است!
و من هنوز زنگ می زنم و می گویم: آقا کارتن  موز بیاورید، به انضمام روزنامه باطله !
آقای خانه می گوید: خارخاری به جان تو من دیگر فکرم به جایی نمی رسد. گویا همه ی شهر در حال اسباب کشی اند.  همه ی کارتن های موز را پیش فروش کرده اند. من وانت گرفته ام مثل آشغال جمع کن ها از دم سوپری ها و میوه فروشی ها از لب جوی های آب و کنار جدول کوچه ها و خیابان ها کارتن جمع می کنم. هر جور کارتنی بزرگ و کوچک! حتی کارتن پوشک بچه، برای بستن کتاب ها  راست کارت هست؟
از پنجره می بینم مو شرابی و موزرد اسباب کشی اشان را شروع کرده اند. خاور آمده، کارگرها اسباب و اثاثیه اشان را می برند بالا. کارتن های خوبی دارند.
چرا باید این روزها کار،  گره خورده من فقط به دست این زن ها باز شود؟ چون گفته ام اینها فاحشه اند، فرشته ها برایم پاپوش درست کرده اند؟
می روم بالا مو زرد مرا توی غلام گردشی  می بیند. می خندد و می گوید: باز چی شده ؟
می خندم: ( یک جور لوس و بچه ننه ای می گویم) من کارتووووون می خواهم ! نه از آن کارتن ها که می نشینند جلویش و تماشایش می کنند. از آن کارتن ها که چیزهایشان را تویش می گذارند و می برند.
می خندد. می گوید: تو برو پایین الان سریع می دم بچه ها چیزها را خالی کنند، کارتن ها را برایت بیاورند!
می روم پایین دو ساعت بعد کارتن ها می آیند. روی همه،  چیزی نوشته شده است. وسایل آشپزخانه /کابینت اول- شکستنی های بوفه /طبقه دوم- شکستنی های کمد، دکوری های پذیرایی، مجسمه های روی شومینه،‌ عتیقه های مادر،
خودم را مقید کرده ام که نوشته  روی کارتن ها را خط نزنم. خودم را مقید کرده ام همان چیزهایی را در کارتن ها بچینم که آنها چیده بودند، همان طور که آنها اسبابشان را بسته اند، اسبابم را ببندم. عین همان ها کارتن هایم را بچینم و زندگی را بگذارم روی دوشمان و برویم.





۴ نظر:

Sedi Bigdeli گفت...

خدایی من از این دوتا خانم خیلی راضی ام، راستش از پست های قبلی ات راجع به اینا بخصوص "چشم هایم" خیلی شاکی بودم، حتی تصمیم گرفته بودم دیگه وبلاگتو نخونم، البته خب حالا واقعا مهم هم نیس من نخونم:) اما مشکلم این بود که اولا واقعا با این طرز قضاوت کردن روی ادما از ظاهرشون مشکل دارم، بعدشم اصن نمی تونم درک کنم که فرضا اگه اینا فاحشه هم باشن، چه مشکلی داره؟ یعنی چه آزاری به شما می رسونن؟ بخصوص که اصن داری از این خونه هم می ری:)
اما الان اولا کیف می کنم از اینکه این دوتا کاراتو راه می اندازن، بعدشم راضی ام ازت که می یای صادقانه خوبی های اونا رو هم می نویسی. خلاصه اینکه امیدوارم اسباب کشی به خوبی و خوشی تموم بشه:)

ناشناس گفت...

خارخاری اینجور که بهشون میاد وسایلِ خونشونه، نه اینکه اون کاربری که تو میگفتی‌ از خونه بخوان داشته باشن

ناشناس گفت...

درود بر شما
امكان داره اگر گربه تون بچه دنيا آورد ، يه ماده اش رو بديد به بچه هاي من؟
(منظور فروش و يا هر نحو ديگري بود كه صلاح مي دونيد)

نگاه گفت...

سلام فکر کنم بار اول یا دوم باشه که کامنت میگذارم. با اینکه همیشه خواننده ام. عاشق نوشته هاتونم. به خصوص اونهایی که در عین سادگی پر از استعاره است... خواستم بگم اثاثیه فکر میکنم با ث نوشته میشه. البته اگر اشتباه نکنم. این روزها سوادم روز به روز بیشتر داره ته میکشه!! شاد باشی و قلمت همیشه جاودان باد!

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...