آقاي خانه نبودند رفتم سر كيفشان دسته چكشان را برداشتم مبلغي نوشتم، امضاء كردم، رفتم پول را نقد كردم قصد سفر داشتم بليط هواپبما خريدم، رفت و برگشت، به خانه برگشتم دوباره براي كاري بيرون رفتم، آمدم. مدتي كه گذشت رفتم سركيف بليط ها را بردارم ساعتها را دوباره چك كنم ديدم بليط ها غيبشان زده است هر چه گشتم پيدا نكردمشان. بيزقولك همان دورو برها چرخ مي زد و مي دانستم كه از سفر رفتن من دلخور است گفتم : تو بليطها را برداشته اي ؟ گفتم : هماني كه اينقدري بود و اينطوري بهم چسبيده بود و جلد آبي داشت ؟ با هيجان گفتم : بله بله ! با دلخوري گفت: نه من برش نداشتم . كارد مي زدي خونم نمي آمد، اين بچه چقدر بازيگوش شده است. گفتم : برو بگرد هر جا گم و گورش كردي پيدايش كن بياور! گفت: من حوصله گشتن ندارم خودت بيا توي كيف و داخل كمد واطاقم را بگرد اگر پيدايش كردي مال تو ! شك نداشتم كه بيزقول بليطها را برداشته است. مدام در ذهنم بازسازي مي كردم كه اگر من نه ساله بودم و مادرم قصد مسافرت داشت و من دلخور بودم ممكن بود چه بلايي سر بليطها بياورم و بعد دنبال تصوير ذهني لابه لاي شورتهاي استفاده شده ام كه توي كشو چپانده ام، داخل متكاي بيزبيز، توي سبد رخت چركها، داخل سطل آشغال توالت ، ته ليوان مسواكها همه و همه را گشتم و بعد گشتنها را بيشتر و بيشتر كردم، هيچ سوراخ و سنبه اي نبود كه نگشته باشمش حتي فكر كردم چون او به اندازه خودم خيال پرداز است حتما بليطها را لابه لاي كتابهاي درسي اش گذاشته تا فردا به دوستانش نشان دهد و با گريه و زاري دروغين بگويد كه شب قبل خواب ديده هواپبماي حامل مادر روي كوههاي پوشيده از برف سقوط كرده است. بنابراين همه كتابهاي درسي اش را صفحه به صفحه وارسي كردم و چيزي نيافتم. بيزقول را دعوا كردم . با گريه و زاري رفت توي تخت خواب و خوابش برد. ساعتي كه گذشت به توصيه دوستان فيس بوكي فكرم را روي بليط المثني متمركز كردم و به اين ترتيب از خير بليطها گذشتم. سفرم را رفتم اما با بليط المثني .
امروز اما آقاي خانه دسته چكش را كه درآورد بليط جلد آبي از لاي برگهاي خبيث دسته چك زبانش را به طرز زننده اي برايم بيرون آورد. قلب درد گرفتم تا بروم مدرسه بيزقول و برخلاف روال معمول، خودم به خانه بياورمش بعد با شرمساري و خجالت در بين راه از او عذر خواهي كنم. البته او دختر خودم است چيزي توي قلبش نمي ماند بزرگوارانه مرا بخشيد و گفت: خوب مي دانسته كه من دوباره اشتباه كرده ام. الان اوضاع خيلي خوب است مقداري از عذاب وجدان روي قلبم برداشته شده و همانطور كه با يك دست سعي مي كنم اين وجيزه را تايپ كنم با دست ديگر پاي بيزقول را مالش مي دهم. چون بعد از سي و سه دور قايم باشك بازي اجباري كه مجبور بوده ام پيدايش كنم و دنبالش بدوم تا برود سك سكش را بكند پايش درد گرفته. البته در ليست خريد چسبيده به در يخچال هم چند قلم جنس نوظهور از باربي باردار! گرفته تا شتر مرغ صدا دار ديده مي شود. فكر كنم اينها را هم كه خريداري كنم فقط مي ماند گاه گداري كه بچه ام دماغش را بالا بكشد و با صداي تو دماغي بگويد: مامان يادت مي آيد كه به من تهمت زدي بليطهاي سفرت را گم كردم!
ته نوشت: در مورد دسته چك آقاي خانه قبول مي كنم اين از مصاديق بارز خشونت زنان عليه مردان است.
ته نوشت 2: بليط را بليت هم بگوييم شايد بد نباشد .
ته نوشت 2: بليط را بليت هم بگوييم شايد بد نباشد .