رودابه شاهزاده خانمی از کابلستان بود و زال فرزند پهلواني بزرگ از ایران. زال عاشق رودابه شد ؛ رودابه گیسهای کمندش را از بالای کاخی که در آن زندگی می کرد به زیر افکند تا زال بالا برود. زال کمندی برکشید و از دیوار بالا رفت و اولین دیدار عاشقانه اشان اینچنین رقم خورد . ( بله بوس و کنار هم بوده )
مهراب پدر رودابه از نوادگان ضحاک بود و پادشاهی ایران اجازه چنین وصلتی را به زال نمی داد ماجراها رخ داد و داستانها گذشت تا اینکه ستاره شناسان گفتند حاصل ازدواج رودابه و زال اتفاقا فرزندی است که مرزبان بزرگ ایران زمین است، یعنی رستم .
از وقتی ماجرای گم شدن مجسمه ها و پاک کردن داستانهای شاهنامه از ديوارها و تغییرات کتابهای تاریخی و خیلی چیزهای از این قبیل را شنیده ام دنبال راهکاری بوده ام که با این فرهنگ سوزی به شیوه خود مقابله کنم .
خدا را شکر که این سرزمین بسیار از این تاراج ها به خود دیده اقوامی آمده اند زده اند و کشته اند و خورده اند و برده اند . بنابراین چیز عجیبی اتفاق نیفتاده است که دستپاچه شويم و خودمان را گم کنيم پيش از ما پدران و مادرانمان بسيار از اين پستي ها و بلندي ها ديده اند. نياكان ما سر بداري كرده اند تا سربلند شوند.
در اين سالها و روزها ممکن بود دخترها را ببرم بیرون از کنار میدان فردوسی ردشان کنم و آنها فردوسی بزرگ را نبینند یا ندانند که چه گفته و چه کرده است . یا از خیابان خیام رد شویم و آنها زیر لب زمزمه نکنند" از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن - فردا که نیامده است فریاد مکن". یا" آریو برزن " را نشناسند و "سورنا" را ندانند که کیست و "آرش کمانگیر" به پندارشان یک داستان ساده بیاید . اما این روزها توجه اشان را به این داستانها جلب کرده ام . علت کم آمدن و کم سرزدنم به وبلاگ هم همین است . دخترها دارند یاد می گیرند به جای زمزمه زير لب آهنگهای " جاستین بيبر" و"ساسي مانكن" که ممكن است معنایش را هم ندانند . مدام زمزمه كنند :" بهرام که گور می گرفتی همه عمر- دیدی که چگونه گور بهرام گرفت"
یا با هم مشاعره کنند این به آن بگوید : " چشم و دل را پرده مي بايست اما از عفاف - پوشش پوسيده بنياد مسلماني نبود"
يا آن به این بگوید :" در كارگه كوزه گري رفتم دوش - ديدم دو هزار كوزه گويا و خموش "
بیزقولک رباعیات خیام را حفظ می کند وبیزبیز پروین اعتصامی و حافظ و سعدی می خواند . من خودم شاهنامه و مولانا را می خوانم و داستانها را برایشان به زبان ساده تعریف می کنم .
تلاش مي كنم در این زمستان فرهنگی ریشه های دخترها را تقویت کنم تا بهارمان بی میوه نباشد .
معلوم است که از دوستان و خوانندگان عزیزم می خواهم که قدر این روزهای زمستانی را بدانند ریشه ها را هر جور که می توانند محکم کنند برخیزند و سلاح دانایی به کف گيرند و گنجينه نياكان دريابند .
يقينم اين است كه حاصل اين روزهاي تاريك و جادو شده برآمدن خورشيد دانايي است نه مجسمه اي مي خواهيم از اسطوره هاي خود و نه نقش و نگاري بر ديوار كه بدانيم رستم كه بوده و شغاد چه كرده است اينها را در ذهن و جانمان مي سازيم و بر همين راه و روش مي مانيم تا بهاران بيايد و درختان را به خلعت نوروزي كلاه شكوفه بر سر نهد .