۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۹

گذشت آن زمان که برادر دست برادر را می گرفت چه برسد به آنکه زنی "کوسن " به دست شوهرش دهد

من و آقای خانه شب به شب بچه ها را با زور و تهدید سر ساعت نه می خوابانیم . بعد خودمان مثل آنکه شاخ غول را شکسته ایم پهن می شویم روی زمین .
 آقای خانه دستش را می گذارد زیر سرش و   " چه کنم ؟  "   (همان ریموت کنترل) *   را می گیرد توی دستش ؛ ششصد و پنجاه کانال را هی از بالا به پایین می رود و می آید .
من پایم را دراز می کنم لب تابم را می گذارم روی پا  و هی  آیتم  می خوانم و لایک می زنم و شر می کنم  .
آقای خانه می گوید: خار خاری تو نزدیک تری تو برو چای بیاور .
من می گویم :  اِِِِ ؛  من  "بیز بیز"  را برده بودم کلاس زبان تازه  شام هم درست  کرده بودم ها .
او می گوید : من هم خرید کرده بودم ها ؛ سر راه  بیز بیز را هم از کلاس زبان آوردم خانه . 
یک ساعت می گذرد . هنوز کسی نرفته چای بیاورد از خودمان صبرو استقامت به خرج داده ایم .ششصدو پنجاه کانال پنجاه بار بالا و پایین می شوند . آیتم ها شر می شوند . لایک می خورند . 
من پلکهایم خسته می شوند آقای خانه چرتش می گیرد .
من می گویم : ببین تو می ری متکا بیاری همین جا بخوابیم ؟
آقای خانه  می گوید : بی خیال ؛  آن کوسن ها را بده من متکا نمی خواهد .
من می گویم : قربانت تو که دستت بلند تر است یکی هم بده به من .
(گذشت آن زمان که برادر دست برادر را می گرفت چه برسد به آنکه زنی "کوسن " به دست  شوهرش دهد .)
نیم ساعت دیگر می گذرد . " چه کنم "  از دست  آقای خانه می افتد . سرش می غلتد  روی شانه  و آرام فرود می آید  روی زمین  .
من لب تاب را خاموش می کنم . آه می کشم .  چطور بروم دندانم رامسواک کنم ؟
نیم ساعت دیگر می گذرد من خیره شده ام به یک نقطه ای روی دیوار هی با خودم می گویم : بروم یا نروم ؟چرتم می گیرد از خواب می پرم . آقای خانه خر خر می کند عین بولدوزر .
 من نگاهش می کنم  چه کچلی واویلایی پیدا کرده است . شکم خود را هم  نگاه می کنم و می گویم : باشد این به آن در !
به کشف و شهود رسیده ام انگار .
و درست در همین زمان  که من به کشف و شهود رسیده ام  عده ای با همت و کار مضاعف مجسمه ها ی  پایتخت مرز پر گهر را یکی یکی مفقود می کنند . درست وقتی که همه امان خوابیم و " چه کنم "  از دستمان افتاده است روی زمین .

* از این پس به جای واژه نامانوس و بیگانه ی  "ریموت کنترل "   بگوییم   "چه کنم ؟" 

۴ نظر:

آریانا گفت...

سلام

حالا وجه تسمیه "چه کنم" چیست؟!

خارخاسک هفت دنده گفت...

وجه تسميه خاصي ندارد . مگر همين چه کنم ؟

فرشید گفت...

سلام خارخاساک عزیز
خیلی دنبال وبلاگ شما گشتم اما نتونستم پیدا کنم. خوشحالم که دوباره نوشته های شمارو میخونم. ایکون پیامهای قدیمیتر رو دیروز بارها و بارها زدم.راستی چرا اینقدر تعداد نظرات اینجا کمه. ظمننا انگار شر فست فود از سر زندگیت کم شد

خارخاسک هفت دنده گفت...

دلیل این است که همه می دانند این جا با خارخاسک هفت دنده طرف هستند که لزوما دلیلی ندارد راستگو باشد . با این حال سپاس از شما که خواننده ی قدیمی بودید

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...