من دیر به خانه می آیم و وقتی به خانه می رسم فرصت رسیدگی به درس و مشق بچه ها را ندارم این است که هر از چند گاهی معلمهایشان مرا مورد عطوفت قرار می دهند .
معلم "بیزقولک" باز یک نامه ی چهل خطی برایم نوشته که "بیزقولک" دل به درس خواندن نمی دهد.
مشقهایش را نمی نویسد .
حاضر جواب است و کلا از هیچ چیز نمی ترسد .
لطفا دفتر دیکته اش را ببینید !
دفتر دیکته اش را می گیرم و نگاه می کنم . می بینم از یک صفحه دیکته ای که نوشته همه را به جز کلمات ربط اشتباه نوشته است .
سرش داد می زنم که : این چطور درس خواندن است . خجالت نمی کشی ؟ می خواهی بیسواد بمانی ؟
انتظار دارم مثل کودکی های خودم سرش را بیاندازد پایین و خجالت بکشد و لب بپیچد و صدایش را به طرز محسوسی بلرزاند و گریه کند و تو دماغی قول بدهد که دیگر خوب درسش را بخواند و باعث افتخار ما باشد .
اما او صاف توی چشم من نگاه می کند و داد می کشد و پا به زمین می کوبد که : فکر کردی من نارحت نیستم خودت اگه هزار تا غلط داشتی بعد باهات اینطور برخورد می شد خوشت می اومد ؟ از وقتی دفترم را گرفته ام غصه خورده ام . بیز بیز به من خندیده است و من ناراحت شده ام ؟ فکر کردی تو تنها کسی هستی که از این موضوع رنج می برد . من هم رنج برده ام . حتی دیروز با اینکه می توانستم وقتی تو وبابا سر کار هستید سی دی "نمو" را بگذارم و تماشا کنم اما اینکار را نکردم و بجایش "بیز بیز" کارتونی که دوست داشت گذاشت و من هم مجبور شدم همان را تماشا کنم .
معلوم است که من بعد از شنیدن این اعلامیه ی حقوق کودک توسط او احساساتی می شوم و اشک توی چشمم جمع می شود و می گویم : کی به تو خندیده است ؟کی تو را مسخره کرده ؟ بی جا کرده هر کی اینکار را کرده . غصه نخور عزیزم عیبی ندارد با هم می نشینیم خوب درس می خوانیم .
( یعنی نوشتن مشقها وغلط دیکته هایش را باید تا اطلاع ثانوی ادامه دهم . عیبی هم ندارد سالها دیگران برای من نوشتند . امروز من برای دیگران می نویسم . )
امیدم این است که خدا را شکر "بیز بیز" درسش را خوب می خواند اما وقتی ورقه ی امتحان " تاریخ" و " مدنی" و " بنویسیمش" را می بینم . می فهمم او هم دارد یک جورهایی ریپ می زند و در جواب سوال "مدرس" کیست و چه کرده است نوشته ؟ یکی از روحانیون آن زمان ! بوده که در صنعت نفت کار می کرده . و کمکهای زیادی به جامعه مسلمان نموده و زنان حجاب خود را از این مرد بزرگ دارند .
و در جواب هم خانواده ی "پژوهش" نوشته " پژو 206 " .
هزار بار به آقای خانه گفته ام اینقدر ساندیس برای این بچه ها نخر .
بفرما این هم نتیجه اش .
معلم "بیزقولک" باز یک نامه ی چهل خطی برایم نوشته که "بیزقولک" دل به درس خواندن نمی دهد.
مشقهایش را نمی نویسد .
حاضر جواب است و کلا از هیچ چیز نمی ترسد .
لطفا دفتر دیکته اش را ببینید !
دفتر دیکته اش را می گیرم و نگاه می کنم . می بینم از یک صفحه دیکته ای که نوشته همه را به جز کلمات ربط اشتباه نوشته است .
سرش داد می زنم که : این چطور درس خواندن است . خجالت نمی کشی ؟ می خواهی بیسواد بمانی ؟
انتظار دارم مثل کودکی های خودم سرش را بیاندازد پایین و خجالت بکشد و لب بپیچد و صدایش را به طرز محسوسی بلرزاند و گریه کند و تو دماغی قول بدهد که دیگر خوب درسش را بخواند و باعث افتخار ما باشد .
اما او صاف توی چشم من نگاه می کند و داد می کشد و پا به زمین می کوبد که : فکر کردی من نارحت نیستم خودت اگه هزار تا غلط داشتی بعد باهات اینطور برخورد می شد خوشت می اومد ؟ از وقتی دفترم را گرفته ام غصه خورده ام . بیز بیز به من خندیده است و من ناراحت شده ام ؟ فکر کردی تو تنها کسی هستی که از این موضوع رنج می برد . من هم رنج برده ام . حتی دیروز با اینکه می توانستم وقتی تو وبابا سر کار هستید سی دی "نمو" را بگذارم و تماشا کنم اما اینکار را نکردم و بجایش "بیز بیز" کارتونی که دوست داشت گذاشت و من هم مجبور شدم همان را تماشا کنم .
معلوم است که من بعد از شنیدن این اعلامیه ی حقوق کودک توسط او احساساتی می شوم و اشک توی چشمم جمع می شود و می گویم : کی به تو خندیده است ؟کی تو را مسخره کرده ؟ بی جا کرده هر کی اینکار را کرده . غصه نخور عزیزم عیبی ندارد با هم می نشینیم خوب درس می خوانیم .
( یعنی نوشتن مشقها وغلط دیکته هایش را باید تا اطلاع ثانوی ادامه دهم . عیبی هم ندارد سالها دیگران برای من نوشتند . امروز من برای دیگران می نویسم . )
امیدم این است که خدا را شکر "بیز بیز" درسش را خوب می خواند اما وقتی ورقه ی امتحان " تاریخ" و " مدنی" و " بنویسیمش" را می بینم . می فهمم او هم دارد یک جورهایی ریپ می زند و در جواب سوال "مدرس" کیست و چه کرده است نوشته ؟ یکی از روحانیون آن زمان ! بوده که در صنعت نفت کار می کرده . و کمکهای زیادی به جامعه مسلمان نموده و زنان حجاب خود را از این مرد بزرگ دارند .
و در جواب هم خانواده ی "پژوهش" نوشته " پژو 206 " .
هزار بار به آقای خانه گفته ام اینقدر ساندیس برای این بچه ها نخر .
بفرما این هم نتیجه اش .
۵ نظر:
وبلاگتونو يكي از دوستام بهم معرفي كرد ديروز
امروز يه سري از نوشته هاتونو توي گودر خوندم
اين مطلب فوق العاده بود :))
خيلي از بيانيه دخترتون خنديدم
قلم دلنشيني داريد
سلام
جسارتا میخواستم بدونم وبلاگana417.blogfa.com که قبلا به اسم خارخاسک هفت دنده نوشته میشد و الان فیلتر شده هم مطعلق به شما بود؟
خیلی باحالی ها...میدونستی؟
به فرشید بله /
:)
ارسال یک نظر