من نمی فهمم اگه بیز بیز رو من به دنیا آوردم پس بیزقولک رو کی به دنیا آورده و برعکسش .
چرا این دو تا بچه با هم فرق دارن این همه .
یکی ( بیزبیز ) وقتی می خواد باباش رو به دوستهاش نشون بده می گه :اون آقاهه که وسط سرش کچله بابای منه .
یکی ( بیزقولک ) وقتی می خواد باباش رو به دوستهاش نشون بده می گه : اون آقاهه که دور و بر سرش مو داره بابای منه .
آیا می تونیم بگیم یکی واقعیت های بزرگ تلخ رو همونجوری که هست قبول داره و دل خودش رو به واقعیت های کوچیک شیرین که اثر خودش رو از دست داده خوش نمی کنه ؟
ولی اون یکی واقعیت های کوچیک شیرین رو می بینه و به همون ها دل خوشه و واقعیت های بزرگ تلخ رو ناديده مي گيره ؟
چرا این دو تا بچه با هم فرق دارن این همه .
یکی ( بیزبیز ) وقتی می خواد باباش رو به دوستهاش نشون بده می گه :اون آقاهه که وسط سرش کچله بابای منه .
یکی ( بیزقولک ) وقتی می خواد باباش رو به دوستهاش نشون بده می گه : اون آقاهه که دور و بر سرش مو داره بابای منه .
آیا می تونیم بگیم یکی واقعیت های بزرگ تلخ رو همونجوری که هست قبول داره و دل خودش رو به واقعیت های کوچیک شیرین که اثر خودش رو از دست داده خوش نمی کنه ؟
ولی اون یکی واقعیت های کوچیک شیرین رو می بینه و به همون ها دل خوشه و واقعیت های بزرگ تلخ رو ناديده مي گيره ؟
۱ نظر:
با اجازه لینک دادم
ارسال یک نظر