آقای خانه نبود شب رفتم برای بچه ها پیتزا بخرم . پیتزافروشی یک آکواریوم عمودی داشت با یک ماهی بزرگ تویش که دهنش باز مانده بود و خودش را چسبانده بود به شیشه با تعجب بیرون را تماشا می کرد .
فکر کردم این بیچاره هم مثل ما از وقتی از اقیانوس جدایش کرده اند همینطور دهنش باز مانده است .
فکر کردم ما هم آرزوهایی داشتیم به وسعت اقیانوس همه امان دستمان را دراز کرده بودیم و فکر می کردیم الان است که به او برسیم . ولی ناگهان از ما گرفتندش ما همینطور دستمان دراز بود و چشممان از حیرت گرد شده بود و ناباورانه آرزویمان را می دیدم که از ما دور می شود .
حالا همه امان شده ایم مثل این ماهی توی آکواریوم دهنمان باز مانده است و با تعجب و حسرت فقط بیرون را تماشا می کنیم . از اقیانوس که هیچ حتی از برکه هم خبری نیست گمش کرده ایم .
نباید آیه یاس خواند باید دوباره "کارتون نمو" را ببینم .
۱ نظر:
ای جان من، من هر موقع مایوس می شوم یا به جایی می رسم که دست از آرزوهایم بکشم، نمو را می بینم. زنده ام می کند.
ارسال یک نظر